سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

یلدا 94پسرمون

امسال شب یلدا رفتیم خونه بابابزرگ بابایی همه اونجا جمع بودیم شما ماشاالله مثل آقاها بودی واصلا اذیت نکردی شب خوبی بود تا ساعت 12اومدیم خونه وفرداش هم خودمون یلدا داشتیم البته کمی ساده چون درگیر مراسم دایی علی بودم  برا لباس و.....نتونستم برا تزیینات کاری بکنم ایشالا سالهای آتی   ...
10 دی 1394

دیماه 94با پسرخونه

تواین روزها که به خاطر سرد بودن هواونزدیک شدن به امتحانهای بابایی تقریبا بیشتراوقات خونه ایم شماازانجام هیچ کاری فروگذارنیستی خیلی خطری شدی همش باید پابه پات باشم رواپن که کلا جایگاه شماست منم می ترسم خدانکرده بیافتی براهمین به هرکاری متوسل شدم اما شمانمی گذری از این کار یک روز که طبق عادت همیشه لباسهای کشوتومی ریختی بیرون همین کارروکردی بااین تفاوت که اومدی کشوتو بیاری بیرون ازجاش که کمدت افتاد فقط خدا بهمون رحم کرد که تختت جلوش بود اگه نه خدانکرده بلایی سرت میومد عشقم  این یه نمونه از خطرهابود جونم برات بگه از این شاهکارها فراوووووووووون داری  زمانی که کمی گوش به حرف کن میشی میشینی ونقاشی می کنی اینم ز...
10 دی 1394

25ماهگی پرازاتفاق خوب

آبان دومین ماه پاییز از اول زندگی مشترک من وبابایی الحمدالله ماه پربرکتی بود مراسم عروسی من وبابا در88/8/28بود سبحان جونم هم خداتواین ماه داد به ما وامسال هم بعد تولد شما گل پسری 25 این ماه دختر دایی محمد ساراجون به جمع ما پیوست که شما خیلی دوستش داری و هروقت میریم خونه دایی باید یکم رو پات بذاریش اصلا اذیتش نمی کنی فقط بوس می کنیش وروپات میزاریش البته دور ازچشم بهارجون اگه بهار ببینه این وسط ساراجون یک آسیبی میبینه اینم بازی بابهار که ازسارا یادت بره اگرنه کلیدمی کنی که بدینش روپاهام اتفاق دوم خیلی خوب اینکه یکی دیگه هم به جمعمون اضافه شد اونم خانم دایی علی  تقریبا با okدادن دایی علی برا ازدواج وخواستگاری و.... ی...
2 دی 1394
1